Monday 30 May 2011

شرفی : حجازی باید 30 سال قبل می‌مرد / مایلی‌کهنی که داوران را بیچاره می‌کرد، حالا برای آنها گریه می‌کند




مربی اسبق تیم ملی به انتفاد شدید از روند مربیگری در فوتبال ایران پرداخت. 


اصغر شرفی مربی اسبق تیم ملی فوتبال ایران به طرح دیدگاه های خود درباره مسائل روز فوتبال پرداخت. شرفی که همواره صراحت لهجه‌اش شهره بوده، درباره کارلوس کی روش به برنا گفت: به نظر من خیلی زود است که درباره کی روش اظهارنظر کنیم؛ اظهار نظر در این شرایط کاملا بی رحمانه است، ما وقتی روی یک مربی سرمایه گذاری سه ساله داریم نمی توانیم در ماه های اول و دوم به کار او نمره بدهیم. کی روش در فوتبال جهان آدم بزرگی است و ما حتما با چشم باز او را انتخاب کرده ایم لذا فعلا باید به او فرصت بدهیم؛ شما وقتی اسباب یک اتاق خانه خود را به اتاق دیگر انتقال می دهید مدتی طول می کشد که اسباب را سرجای خود قرار دهید حالا تصور کنید که یک آدم از فرهنگ دیگر و از جامعه دیگر به کشور ما آمده؛ چگونه می تواند ظرف چند هفته به مسائل آشنا شود. ما باید حداقل 6 ماه به او زمان بدهیم. 



شرفی درباره انتخابات اخیر کارلوس کی روش گفت: پاسخ این بحث نیز در جواب قبلی من مستتر است؛ بنده به اتفاق آقای حشمت مهاجرانی سالها در کشورهای حوزه خلیج فارس و دیگر تیم های خارجی فعالیت کرده ایم و همواره وقتی تیمی را می گرفتیم شرط اول‌مان این بود که 6ماه اول را به ما فرصت دهند تا با شرایط آشنا شویم. به نظر من کی روش باید در وهله اول چند جلد کتاب درباره ایران بخواند و سپس با آدم های فوتبالی مشورت کند نه مسوولان فوتبالی و حتی به مشاورانش پول هم بدهد. متاسفانه همواره اینگونه بوده که به مربیان خارجی خط و خطوط غلط داده‌اند، خط و خطوط جهت داری که هم آن مربی را به دره فرستاده و هم فوتبال ما را . کی روش باید بداند از چه کسانی خط می گیرد. 



شرفی اضافه کرد: من اگر جای کی روش بودم ابتدا از همان آدم های دور و برم در تیم ملی و مسوولان فدراسیون لیست نفرات را می گرفتم تا بعدها متوجه شوم کدامیک از آنها منافع خودشان را در نظر گرفته اند و کدامیک منافع ملی را. این حرف می تواند درست باشد که عده ای می خواهند پشت نام بزرگ کی روش مخفی شوند؛ شما رسانه ها چشم و گوش مردم هستید و نباید اجازه دهید تجربیات تلخ گذشته تکرار شود. 



سرمربی اسبق برق شیراز گفت: 2 روز پیش به فدراسیون فوتبال رفتم؛ یک آقایی را دیدم که بد صحبت می کرد، او را کنار کشیدم و گفتم اسم تو چیست که با این لحن صحبت می کنی، گفت من همان اکبر محمدی هستم که شما در مصاحبه ای گفته بودید کفاشیان کیه که محمدی کی باشه؟! به او گفتم پسرجان شما برای رسیدن به تیم ملی باید مراحل را طی کنی نه اینکه یک شبه به تیم ملی برسی سپس به او گفتم که من مربی با سابقه هنوز که هنوز است هر روز 2 هزار تومان پول روزنامه ورزشی می دهم تا از اتفاقات روز ورزش باخبر باشم. 



برای من همیشه این سوال مطرح است که چرا عده ای یک شبه ره صدساله را می روند و به نیمکت تیم ملی می رسند. از تیم استیل آذین که به بدترین شکل راهی لیگ دسته اول شد دو مربی در کنار کی‌روش هستند؛ این به نظر شما عجیب نیست؟ یادمان نرود که به یکی مثل ناصر حجازی حتی تیم نونهالان ایران را ندادند! 
ناصر از روز اول اوج گیری اش در فوتبال ناملایمتی ها را دید؛ آن از طرح 27 ساله ها که معلوم نشد از کجا آمد و آن هم از نامردی های که در مربیگری با او کردند. به نظر من ناصر باید 30 سال پیش می مرد؛ همان زمانی که با طرح 27 ساله ها از فوتبال ملی کنارش گذاشتند. 



شرفی به علیرضا منصوریان سرمربی تیم امید اشاره کرد و گفت: یکی مثل منصوریان در راس تیم امید قرارمی گیرد که حداقل ما وی را می شناسیم و می دانیم در رده های مختلف بازی کرده اما دیگران چطور؟ یک زمانی می گفتند اصغر شرفی آمریکایی است، می گویند مشکل تو این است که آمریکا رفته ای، آقایان، آمریکا برای من خاطره است و برای شما آرزو و امروز یکی از فاکتورهای رسیدن به تیم ملی آمریکایی بودن است، از آقای قطبی گرفته تا آقای نمازی همه مال آن ور آب بوده اند اما اینجا فقط اصغر شرفی و امثال او هستند که بخاطر چند صباحی زندگی در آمریکا چوب می خورند. به نظر من منصوریان به آدم هایی احتیاج دارد که کارکشته باشند و به او مشاوره بدهند؛ شاید بعضی ها بگویند شرفی آدرس خودش را می دهد، اتفاق بله آدرس خودم را می دهم، یکی مثل من باید کنار منصوریان باشد تا تجربیاتش را در اختیار وی قرار دهد.اصغر شرفی امروز حتی حاضر است بعنوان سرپرست به تیم کشورش خدمت کند چون دلش می‌سوزد وقتی می‌بیند فوتبال ایران فقط به عده‌ای خاص تعلق دارد و بیشتر آنها نیز به فکر منافع شخصی هستند. 

مربی تیم ملی فوتبال ایران در جام جهانی 1978 آرژانتین در ادامه گفت: از حرفهای یکی مثل مایلی کهن در عجبم، آخر مایلی کهن چکاره ورزش است که به همه گیر می دهد؟ آقای مایلی کهن اول به این سوال جواب دهید که چرا در این فوتبال کثیف (به قول خودتان) امثال شما همیشه تیم دارید؟ چرا هیچوقت از این دایره کوچک که فقط تعدادی مربی در آن هستند سخن نمی گویید؟ شما که می گویید چکیده ورزش هستم چرا یک بار نگفتید امثال اصغر شرفی کجا هستند و چرا به آنها تیم نمی دهند؟ یکی مثل فلانی که 5 تیم را به دسته دوم فرستاده همواره تیم دارد یکی مثل آن مربی که آخرهای فصل آفتابی می شود یک تیم را به دسته پایین می فرستاد و تا اواخر لیگ بعد پیدایش نمی شود! اینها از کجا حمایت می شوند آقای مایلی کهن؟ آقای مایلی کهن بازی شیراز را یادت هست؟ همان بازی که من سرمربی برق بودم و از دست داور شاکی بودی، حالا چطور شده برای داوران و مظلومیت آنها گریه می کنی؟ جالب است در این فوتبال آنهایی که داوران را بیچاره کرده اند حالا برای داوران زار زار گریه می کنند آن هم جلوی دوربین و زمانی که تیمشان در حال سقوط است. ایشان که چکیده فوتبال هستند یک بار هم در حرفهایشان رزومه اصغر شرفی، سابقه ملی و تخصصش را بر زبان بیاورند تا مشخص شود در این فوتبال روابط حاکم است یا اینکه افراد براساس تخصصشان انتخاب می شوند. چند مربی را می شناسم که شما هم آنها را می شناسید، هر سال از این صندلی به آن صندلی می روند و یک نفر هم نمی داند پشت پرده فعالیت آقایان چیست؟ 

شرفی که در گذشته با امیر قلعه نویی اختلافات بسیاری داشت این بار به حمایت از وی پرداخته و گفت: طی سالهای بعد از انقلاب فوتبالی به زیبایی فوتبال چند روز قبل سپاهان و ذوب آهن ندیدم؛ جا دارد به امیر قلعه نویی و منصور ابراهیم زاده تبریک بگویم. بنده در گذشته با قلعه نویی اختلافات سلیقه‌ای داشته‌ام اما بی‌انصافی است اگر بگوییم این مربی کار بلد نیست؛ شما وقتی فوتبال سپاهان و ذوب آهن را تماشا می کنید به یک فوتبال تک ضرب می رسید فوتبالی که راحت ترین و سخت ترین کار ممکن است، وقتی دیدم تیم سپاهان و ذوب آهن چگونه اشک ازبک ها و عرب ها را درآوردند یاد فوتبال ایران در سالیان دور افتادم که تیم های عربی را دعوت می کردیم به شهرستان می بردیم و با چهار پنج گل بدرقه شان می کردیم. خوشحالم که این دو تیم هویت اصلی فوتبال ما را زنده کردند. بنده اوایل انقلاب در مقطعی سرمربی استقلال شدم و همان روزها خیلی ها می گفتند شرفی نمی تواند آن تیم پرمهره را جمع کند اما اگر به آرشیو رجوع کنید می بینید که در یک مسابقه استقلال 6 بازیکن ملی پوش را روی نیمکت نشاندم، امروز هم وقتی یکی مثل قلعه نویی آن تیم پرمهره را تا آخر حفظ می کند حتما توانایی های فراوانی دارد. 

شرفی که هنوز مرگ ناصر حجازی را باور نکرده است گفت: من و ناصر طی این سالها بعضا با هم اختلافات سلیقه ای داشتیم اما این اختلافات و آن دافعه را می گذارم به حساب یکسان بودن قطب های خودم و ناصر؛ شما می دانید که دو قطب یکسان همدیگر را دفع می کنند. 
من، حشمت مهاجرانی، ناصر حجازی، پرویز قلیچ خانی، علی پروین و خیلی های دیگر 6،5 سال طلایی فوتبال ایران را از جام ملت ها، المپیک مونترال و جام جهانی آرژانتین را تجربه کردیم، اگر به آرشیو نشریات آن روزها مراجعه کنید می بینید که جز صفا و صمیمیت بین ما چیزی نبود. 

جادارد که یک خاطره تعریف کنم؛ آن زمان تلفن همراه وجود نداشت اما ما برای بعضی بازیکنان تیم ملی که می دانستیم خانواده دوست هستند و از تلفن استفاده نادرستی نمی کنند تلفن ثابت و اختصاصی در نظر گرفته بودیم که یکی از آنها ناصر حجازی بود؛ درباره ناصر گفتنی ها بسیار است، او سبک دروازه‌بانی را در ایران تغییر داد. 
در تاریخ دروازه بانی ایران دو نفر بودند که کمتر شیرجه می زدند چون از هوش و جایگیری عالی برخوردار بودند؛ یکی از آنها محمد بیاتی و دیگری ناصر حجازی بود. شما اگر یک بار فیلم بازی های جام جهانی 78را تماشا کنید متوجه می شوید که ناصر در مقابل آن مهاجمان بزرگ چگونه توپ ها را جمع می کرد. روز فوت ناصر به منزل او رفتم و به خاطراختلافات سلیقه ای که با وی داشتم از همسرش معذرت خواهی کردم. ما اگر اختلاف سلیقه داشتیم مثل دو مرد حرفمان را می زدیم نه مثل برخی آقایان که صبح به هم فحش می دهند و شب در یک کاسه با هم غذا می خورند. من هم مثل ناصر آدم ماجراجویی هستم اما امروز می خواهم بگویم لعنت بر کسانی که بین ما بذر دشمنی پاشیدند. 

Sunday 29 May 2011

رفع ممنوعیت انتخاب موضوع ازایران برای دانشجویان خارج کشور

محمدحسین مجلس آرا در گفتگو با خبرنگار مهر با بیان این مطلب افزود: مسئله دانشجویان ایرانی شاغل به تحصیل در خارج کشور که می‌خواهند موضوع تز دکتری‌شان درباره ایران باشد را حل کردیم به این ترتیب این دانشجویان در صورتی می‌توانند تز دکتری‌شان را راجع به ایران انجام دهند که از یک استاد راهنما و یک مشاور ایرانی استفاده کنند.


مدیرکل امور دانش آموختگان وزارت علوم اضافه کرد: پیش از این در جمعی صحبتی شده بود و برخی فکر کرده بودند که اصلاً نمی‌توانند تز دکتری‌شان را راجع به ایران بگذرانند اما الآن هیچ مشکلی در این زمینه ندارند، به شرط آنکه یک استاد راهنمای ایرانی و یک مشاور ایرانی در پایان‌نامه خود ملحوظ کنند البته تمام هزینه‌ها نیز با خودشان است.
مجلس آرا افزود: به عنوان مثال یک دانشجوی دکتری خارج کشور می‌خواهد یک تحقیق جغرافیایی راجع به شهرداری تهران انجام دهد. این دانشجو در صورتی که یک استاد راهنما و یک استاد مشاور ایرانی از دانشگاهی که آن طرف صلاحیت علمی اش را تأیید کند و حداقل دانشیار باشد، می تواند موضوع تز خود را درباره ایران انتخاب کند.
وی در پاسخ به اینکه آیا دانشجویان ایرانی خارج کشور که می خواهند استاد راهنما و استاد مشاور ایرانی انتخاب کنند باید تأییدیه ای در این زمینه از وزارت علوم داشته باشند، نیز به مهر گفت: البته اگر با وزارت علوم نیز هماهنگی در این زمینه داشته باشند خیلی خوب است.

Wednesday 25 May 2011

تیتر جالب روزنامه گل: اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد + عکس و آهنگ داریوش

تیتر جالب روزنامه گل: اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد + عکس و آهنگ داریوش






چشم من بيا منو ياري بكن 
گونه هام خشكيده شد كاري بكن
غير گريه مگه كاري ميشه كرد
كاري از ما نمياد ياري بكن
اونكه رفته ديگه هيچ وقت نمياد
تا قيامت دل من گريه ميخواد
سرنوشت چشاش كوره نميبينه
زخم خنجرش ميمونه توسينه
لب بسته ديده غرق به خون
قصه غربت آدم همينه
اونكه رفته ديگه هيچ وقت نمياد
تا قيامت دل من گريه ميخواد
خورشيد روشن مارو دزديدن
روي اون ابراي سنگين كشيدن 
همه جا رنگ سياه وماتمه 
فرصت موندنمون خيلي كمه
اونكه رفته ديگه هيچ وقت نمياد
تا قيامت دل من گريه ميخواد

Tuesday 24 May 2011

دوستان لطفا به صفحه فیسبوک لیگ قهرمانان رفته و پست مربوط به ۱ دقیقه سکوت رو لایک کنید




دوستان لطفا به این صفحه رفته و این مطلب رو لایک کنید

پست در مورد ۱ دقیقه سکوت در فینال لیگ قهرمانان اروپا هست به خاطر ناصر حجازی هست
http://www.facebook.com/uefachampionsleague/posts/195845240461946

این هم لینک همین پست

جزییات کامل مراسم تشییع پیکر ناصر حجازی | بانوان هم می توانند به آزادی بیایند



مدیر مجموعه ورزشی آزادی برنامه‌های مراسم تشییع پیکر ناصر حجازی را تشریح کرد.اردشیر درویشی از برگزاری نشستی در فدراسیون فوتبال با حضور مهدی تاج، مهدی محمدنبی ، نظری جویباری، اصغر حاجیلو، امیری، ملامحمد، احمدی، فرامرز ظلی ، همایون بهزادی و سعید سوادی معاون فنی ورزشی مجموعه آزادی در فدراسیون فوتبال در ساعت 11 امروز خبر داد و گفت: «متولی برگزاری مراسم تشییع جنازه ناصر حجازی باشگاه استقلال است.»
او این را گفت و ادامه داد:«مردم برای شرکت در مراسم تشییع پیکر مرحوم ناصر حجازی می‌توانند از ورودی‌های پارکینگ‌های غربی یک تا پنج استفاده کنند. مردم می‌توانند از ورودی‌های 2 و 12 در غربی مجموعه ورزشی آزادی وارد شوند.همه عوامل مجموعه آماده‌ هستند که مانند یک روز بازی فوتبال پذیرای مردم باشند، کلیه سرویس‌هایی که در روز مسابقه به تماشاگران داده می‌شود، فردا در مراسم ارائه خواهد شد. ما پیش‌بینی جمعیت بسیار زیادی را برای مراسم کردیم،‌ ولی خیال همه راحت باشد، هیچ مشکلی نخواهد بود.ضمن اینکه باید بگویم همه بوفه‌های مجموعه آزادی برای پذیرایی رایگان از مردم آماده هستند. »
درویشی از اختصاص جایگاه VIP برای خانواده‌ و اقوام نزدیک مرحوم حجازی خبر داد و گفت:« آمبولانس حامل پیکر مرحوم ناصر حجازی از در غربی وارد استادیوم می‌شود و قرار است پیکر آن مرحوم از تونل ورزشکاران وارد شود. برای برگزاری منظم مراسم پیکر توسط گروهی از نیروهای ارتش حمل می‌شود.»
درویشی از خوانده شدن نماز در زمین چمن استادیوم فوتبال آزادی خبر داد و تاکید کرد:« پس از خواندن نماز، پیکر مرحوم حجازی به بهشت زهرا (س) انتقال داده خواهد شد.»
اودر پاسخ به این پرسش که آیا بانوان هم می‌توانند در این مراسم شرکت کنند؟ گفت:« در جلسه‌ای که تشکیل شد، اعلام کردند که فقط آقایان شرکت کنند، ولی منعی برای حضور بانوان وجود ندارد، اقوام و آشنایان خانواده‌ حجازی نیز قرار است با اتوبوس‌هایی که از مقابل درمنزل ایشان به سمت مجموعه آزادی حرکت می‌کند، در این مراسم حضور پیدا کنند.»

Monday 23 May 2011

تیتر روزنامه های ورزشی امروز ابران فقط یک چیز بود، ناصر خان رفت

تیتر روزنامه های ورزشی امروز ابران فقط یک چیز بود، ناصر خان برای همیشه از میان ما رفت











ناصر حجازي اسطوره جاودان ايران زمين به ديار باقي شتافت و به تختی پیوست اما همچنان جنتی زنده است

ناصر حجازي اسطوره جاودان ايران زمين به ديار باقي شتافت و به تختی پیوست اما همچنان جنتی زنده است!

روحش شاد و یادش گرامی

Sunday 22 May 2011

ناصر حجازي اسطوره جاودان ايران زمين به ديار باقي شتافت

به نقل از پرتال شخصی ناصر حجازی: 

ناصر حجازي اسطوره جاودان ايران زمين به ديار باقي شتافت دقايقي قبل اين خبر را مسئولين بيمارستان كسري مخابره كردند

Saturday 21 May 2011

ناصر حجازی و انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۴





حجازی برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوری ایران در سال ۸۴ ثبت نام کرد و گفته بود که اگر تأیید صلاحیت شود ۳۰ میلیون رأی می‌آورد. و اعلام کرده بود که در صورت پیروزی در انتخابات احمد نیک‌کار را به معاون اولی برمی‌گزیند ولی شورای نگهبان صلاحیت او را برای شرکت در انتخابات رد کرد. حجازی پس از رد صلاحیت در اطلاعیه‌ای از نامزدی هاشمی رفسنجانی حمایت کرد. او پس از ثبت نام به روزنامه خبرورزشی گفت:


«
چه ایرادی دارد ورزشی‌ها هم کار سیاسی انجام بدهند؟ الان که در ورزش ما سیاستمداران فعالیت دارند حالا چه ایرادی دارد مثلاً حجازی کار سیاسی کند؟! من شرایط اولیه را که برای ثبت نام دارم. اگر صلاحیت‌مان را تایید کردند که شرکت می‌کنیم و فکر نمی‌کنم ایرادی داشته باشد.

تیتر روزنامه های ورزشی امروز ابران فقط یک چیز بود، ناصر خان در کما برایش دعا کنید

تیتر روزنامه های ورزشی امروز ابران فقط یک چیز بود، ناصر خان در کما برایش دعا کنید











Sunday 15 May 2011

شکنجه یک کودک دیگر در تهران +عکس


به گزارش آخرین نیوز به نقل از جام جم، درپي شکنجه شدن پسر 4 ساله تهراني، والدين جوان او به عنوان عاملان کودک‌آزاري از سوي پليس دستگير شدند و تحقيقات از آنها ادامه دارد.

ساعت 21:50 شامگاه يکشنبه اين هفته يک خودروي سواري مقابل بيمارستان کودکان مفيد توقف کرد و زني جوان در حالي که پسر کوچولويي را بغل کرده بود، سراسيمه از خودرو پياده و وارد بيمارستان شد.

زن با ترس و وحشت درخواست مي‌کرد فرزندش نيما را نجات دهند:« باور کنيد من فقط او را کتک زدم، قصد آسيب رساندن به او را نداشتم.»

در حالي که زن ضجه مي‌زد، مردي جوان هراسان به سمتش آمد تا او را آرام کند، اما زن وي را به کناري هُل داد و دوان دوان به سمت در ورودي اورژانس رفت.

درپي اين درخواست، پرستاران به کمک او شتافتند و کودک را که بي‌هوش بود و به سختي نفس مي‌کشيد، به بخش کودکان انتقال دادند. زن جوان و مردي که همراهش ايستاده بود، بي‌قراري مي‌کردند و هر دو با التماس از پزشکان مي‌خواستند فرزندشان را نجات دهند.

آثار شکنجه بر بدن کودک

پزشکان در بررسي وضعيت کودک با مشاهده آثار کبودي زير چشمانش و سوختگي در بدن نحيف وي متوجه شدند او بارها شکنجه شده است.

پزشک معالج کودک با اطلاع از اين موضوع، ماموران حراست بيمارستان را خبر کرد و خواست با پليس تماس بگيرند و از خروج والدين پسر 4 ساله از بيمارستان جلوگيري کنند.

دقايقي بعد ماموران کلانتري قلهک تهران عازم بيمارستان شدند و با هماهنگي قضايي والدين جوان نيماکوچولو را بازداشت و به کلانتري منتقل کردند.

تلاش براي نجات جان نيماي 4 ساله ادامه يافت تا اين‌که او بعد از چند ساعت دست و پنجه نرم کردن با مرگ به هوش آمد.

روز بعد با به هوش آمدن نيما، پرستاران هنگام بررسي وضعيت جسماني او مشاهده کردند ناخن يکي از انگشتان نيما با انبر کشيده شده، آلت تناسلي‌اش سوخته و بخشي از پوست سرش نيز کنده شده است.

شواهد نشان مي‌داد اين کودک مدت‌هاست شکنجه مي‌شده است.

با مشخص شدن اين موضوع، روند رسيدگي به پرونده وارد مرحله جديدي شد و والدين پسر آسيب‌ديده به طور جداگانه در کلانتري قلهک تهران بازجويي شدند.

اعتراف مادر به کتک زدن کودک

مادر نيما به پليس گفت: 15 سال پيش ازدواج کردم و در اين مدت با شوهرم هيچ اختلافي نداشتيم. يک هفته پيش وقتي با دو فرزندم به خانه پدري‌مان در شهر تبريز رفتيم، پسر 2 ساله‌مان نزد آنها ماند و نيما را با خود به تهران آورديم.

زن متهم افزود: نيما در نبود برادرش مدام بي‌قراري مي‌کرد. از اين وضع خسته شده بودم عصر حادثه وقتي به خانه بازگشتم، ديدم نيما و پسر همسايه‌مان خانه را به هم ريخته‌اند و شيطنت مي‌کنند. عصباني شده و پسر همسايه را از خانه بيرون کردم. نيما را هم به اتاق برده و کتکش زدم. التماس و گريه‌هاي کودکانه‌اش در من اثر نمي‌کرد.

متهم افزود: ابتدا چند سيلي به سر و صورتش زدم. بعد با سيخ چند ضربه به او زدم که بدحال شد و زمين افتاد. چند بار صدايش زدم ولي جواب نداد. ترسيده بودم. در تماس با شوهرم، ماجرا را برايش گفته و خواستم هرچه زودتر به خانه بيايد.متهم ادامه داد: شوهرم به محض ورود به خانه و ديدن نيما وحشت کرد. باور نمي‌کرد آنقدر او را زده‌ام که بيهوش شده است.

وي اضافه کرد: 2 نفري پسرمان را به بيمارستان رسانديم. باور کنيد فقط همين يک بار نيما را کتک زدم.

پدر، همسرش را بي‌گناه و خود را مقصر دانست

درپي اظهارات زن متهم، شوهرش در بازجويي ادعاهاي همسرش را نپذيرفت و گفت:‌شکنجه پسرم نيما، کار من بود.همسرم بي‌گناه است. نيما در خانه خيلي شيطنت مي‌کرد و هربار که من و مادرش را اذيت مي‌کرد و به حرف‌هايمان گوش نمي‌داد، او را بشدت کتک زده و موهايش را مي‌کندم.

بنابر اين گزارش، درپي اظهارات متناقض اين زن و شوهر جوان، براي آنها قرار قانوني صادر شد.

گزارش خبرنگار ما حاکي است، وضعيت عمومي نيما، پسر 4 ساله رضايتبخش اعلام شده است. او اکنون در بخش جراحي کودکان بيمارستان مفيد تهران بستري است.

Wednesday 11 May 2011

فتح‌الله‌زاده: مي‌خواهيم در جام حذفي محبت هواداران را جبران كنيم

سرپرست باشگاه استقلال گفت: قصد داريم قهرمان جام حذفي شويم تا بتوانيم از اين طريق از هواداران تشكر كنيم.

علي فتح الله زاده در جمع خبرنگاران اظهار داشت: از هواداران تشكر مي كنم. طبق اعلام رسمي 85 هزار نفر در ورزشگاه حضور پيدا كرده اند و ركورد زديم. من دست تك تك هواداران را مي بوسم. خيلي از آنها از شهرستان آمده بودند و من و تيم شرمنده آنها شديم. شرمندگي ما وقتي بيشتر شد كه با وجود حذف باز تيم را تشويق كردند.

وي افزود: قبلا قانون ‌AFC اين طور نبود اما با قانون جديد به خاطر يك گل حذف شديم. خيلي از فرصت هاي ما در اين مسابقه از دست رفت.

سرپرست باشگاه استقلال در پاسخ به اين سوال كه چرا كار اين تيم به اما و اگر كشيده شد، گفت: ما در دو بازي مقابل السد و پاختاكور نتيجه خوبي نگرفتيم. مقابل پاختاكو بچه ها فكر كردند كه يك امتياز هم خوب است. مي خواهيم قهرمان جام حذفي شويم تا بتوانيم از اين طريق از آنها تشكر كنيم.

فتح الله زاده در مورد ارنج امروز استقلال و دفاعي بازي كردن اين تيم عنوان كرد: وقتي مي خواهيد در زمين راحت بازي كنيد بايد ارنج متفاوتي داشته باشيد و اگر مي خواهيد گل نخوريد وضعيت فرق مي كند. به نظر من كار مظلومي درست بود. ما گل راحتي را دريافت كرديم و اين به تيم استرس داد. ديديد كه سيد صالحي هم به زمين آمد. ما مي خواستيم حريف را خسته كنيم و حتي صاحب چندين موقعيت گل هم شديم. نيمه اول هم خوب بوديم. بچه ها به خاطر هواداران تلاش كردند تا گل بزنند.


سرپرست باشگاه استقلال در مورد آينده كاري مظلومي گفت: مظلومي سال ديگر هم با ماست. ما تيم را تقويت مي كنيم.

وي در مورد شايعه زد و خورد طالب لو در باشگاه استقلال اظهار داشت: اصلا به قيافه وحيد چنين چيزي مي آيد؟ او مثل ني مي ماند كه مي شكند. طالب لو هميشه يكي از بهترين هاي استقلال بوده و يار من هم بوده است. او امروز هم محمدي را تشويق كرد و به تيم روحيه مي داد. اين خبر صحت ندارد.

فتح الله زاده در مورد پرسپوليسي شدن عمران زاده گفت: اين هم درست نيست و حنيف به پرسپوليس نمي رود.

وي در پاسخ به اين سوال كه گفته بود منظورش از " مثل كامپيوتر ويروسي شده است " چيست، گفت: گاهي مصاحبه هايي از منتشر مي شود و در همين مواقع است كه مثل كامپيوتر ويروسي مي شوم و منظورش هم همين بود. من گفتم احترام ويژه اي براي ابراهيم زاده قائل هستم اما براي فصل بعدي براي كسي پيغامي نداده ام. از عملكرد مظلومي رضايت دارم و او تلاشش را انجام داده است.

وي در مورد جوسازي عرب ها و النصري ها نسبت به ميزباني استقلال گفت: براي آنها احترام زيادي قائل شديم. وقتي به عربستان رفتيم از من كه مدير تيم بودم انگشت نگاري كردند اما ما در تهران همه تلاش خود را انجام داديم تا بهترين ميزباني را انجام دهيم. حتي به آنها گفتيم كه آب بخرند ما پولش را مي دهيم. اين درحالي بود كه ما از ميزباني آنها رضايت نداشتيم. 

چند خبر استقلالی: از دعوت ناصر خان تا کنفرانس مطبوعاتی مظلومی

دعوت ناصر حجازی از مردم جهت همراهی با نماینده کشورمان استقلال ایران

۲از دوستدارانم  که همواره از لطف و همیاری آنها بهره مند بوده ام ، دعوت می نمایم تا با حضور پر شور در ورزشگاه آزادی و تشویق بی امان نماینده کشورمان،  استقلال ایران ، جهنمی برای نماینده اعراب بسازند تا با فریاد خلیج فارس صعود به مرحله بعد را فارغ از رنگها و در کنار هم و با نام ایران جشن بگیریم.
من نیز امیدوارم با کمی بهبودی و افزایش توان جسمانی و حضور در کنار مردم ،  همراه با شور و هیجان آنان ،  نظاره گر تلاش سربازان ایرانی باشم تا همه با هم شبی خاطره انگیز را پشت سر بگذاریم.

دوستدار خاک وطن - ناصر حجازی

حجازی ثابت کرد با ریا و دورویی کسی محبوب نمی‌شود

گمان این بود نقابداران محبوب می‌مانند اما  چهره های پشت نقاب... گمان این بود  کسی نمی‌فهمد این و آن که چهره‌شان در پس نقاب خوابیده، این نیستند، اما همه اینها فقط گمان بود. عیارها مشخص شدند، باز هم مردم سره را از ناسره شناختند. روح و روان از صافی گذشت.
نظرسنجی برنامه نود حرف برای گفتن زیاد داشت. اگر ناصر حجازی عمری چوب صراحت کلامش را خورده است و به همین دلیل از آنچه لیاقت داشت، دورمانده است اما مردم بر اخلاق نیک او صحه گذاشتند. مردم به شرافت و زلالی روحش نمره دادند و او را اسطوره نامیدند آن هم بیشتر به واسطه کلام صافش . اینکه حجازی از دروغ بدش می‌آید، اهل تزویر نیست و چهره در نقاب ندارد. ناصر حجازی همیشه رک حرف می زند و همین رمز محبوبیت اواست. انتقاد از سر دلسوزی، بیان بی‌پرده مشکلات به دلیل حس مسئولیت‌پذیری، صراحت کلام به این خاطر که بلد نیست ریا را، دورویی را ... حجازی همیشه یک رو دارد، یک رو و این رمز محبوبیت مردی است که امروز در بستر بیماری می باشد و دعای یک ملت بدرقه راهش ...
دوشنبه شب برنامه 90 و پیامک‌های مردم چیزی را ثابت کرد که باید ثابت می‌کرد. ناصر حجازی به واسطه کلام روشن و شفاف به محبوبیت رسیده تا جایی که این امتیاز، بازی‌های زیبای او در تاج و دوران مربیگری‌اش را تحت تاثیر قرار بدهد و رتبه آنها را پایین‌تر بیاورد...
دومین دروازه‌بان قرن آسیا، همین امتیاز بزرگی برای او به حساب می‌آید . اسطوره در مربیگری هم کم افتخار نداشت. او استقلال را به فینال جام باشگاه‌های آسیا رساند،در خارج از کشور مربیگری نمود و افتخار بدست آورد ... و این امتیاز او در مربیگری هم از یاد رفت چرا که برای مردم فقط یک چیز مهم است ، اینکه شخصیت محبوبشان یک رو داشته باشد.
مردم به خوبی می‌فهمند حرف چه کسی از روی ریا است. کلام چه کسی با تزویر بیان می‌شود و چه فردی چند شخصیت دارد...
ناصر حجازی دوشنبه شب مزد یک رویی‌اش را گرفت و همین برایش کافی است. همین که مردم رای به صداقت او دادند، همین که مردم برای صداقتش او را محبوب دانستند. آری، برای مردم کسی محبوب است که یک رو داشته باشد، کسی محترم است که حرفش را رک بیان کند و صورتش را رنگی نکرده باشد تا فریب را در پیش بگیرد ...
ناصر حجازی دوشنبه شب حالش بهتر شد. لبخند زد و باز دلش روشن‌تر شد ... ناصر حجازی دوشنبه شب فهمید صداقت او  فهمیده شده و سلامتش از نظرها پنهان نمانده است، این بار، دیگر چوب صاف بودنش را نخورد ... ناصر حجازی باز هم با حمایت همین مردم روی پایش می‌ایستد. به زندگی دوباره سلام می‌دهد و تمام دردها را به فراموشی می‌سپارد...


پرویز مظلومی: بازی را می‌بریم، از النصر هم هیچ ترسی نداریم
سرمربی استقلال در کنفرانس مطبوعاتی پیش از بازی بر عزم خود و شاگردانش برای کسب سه امتیاز و صعود به مرحله حذفی مسابقات لیگ قهرمانان آسیا خبر داد. پرویز مظلومی دیروز در کنفرانس مطبوعاتی گفت: ما یک بازی دشواررا پیش‌رو داریم. النصر تیم بسیار خوبی است و ما هم به این تیم احترام می‌گذاریم اما هدف ما کسب پیروزی پر گل است. النصر را می‌بریم و از این تیم هیچ ترسی نداریم.
وی تاکید کرد: در غرب آسیا هیچ تیمی را به اندازه نمایندگان سعودی قدرتمند و حریف نمی‌دانم. به این بازی هم به چشم یک بازی بسیار جدی نگاه می‌کنم. ما حرف‌های زیادی برای گفتن داریم و آمده‌ایم تا پیروزی این میدان باشیم.
مظلومی با اشاره به میهمان‌نوازی ایرانی‌ها گفت: ما همیشه به همه میهمان‌های خود احترام گذاشته‌ایم در عربستان ما را سر یک ساعت از زمین بیرون کردند اما تیم عربستانی یک ساعت و نیم تمرین کرد و کسی مزاحمشان نشد! ما باید ساعت 18 تمرین می‌کردیم اما به احترام تیم النصر، ساعت تمرین خود را 90 دقیقه عقب کشیدیم تا آنها در ساعت بازی تمرین کنند. در چنین شرایطی از میهمان خود انتظار داریم که به این همه میهمان‌نوازی ما احترام بگذارند.
مظلومی در پایان گفت: نقاط قوت تیم النصر را می‌دانیم و برای مهار خط حمله سرعتی آنها برنامه‌های ویژه‌ای داریم.



تمرین آخر: یک نقشه خاص


به گزارش سایت رسمی باشگاه استقلال، آخرین تمرین استقلال قبل از بازی با النصر ساعت 30/16 آغاز شد.
پرویز مظلومی در 5 دقیقه همه گفتن‌هایش را گفت و مردان خود را به جدی بودن و مصمم بودن دعوت کرد. «این 90 دقیقه با همه 90 دقیقه‌ها فرق دارد.»
فتح‌اله‌زاده اولین مردی بود که در زمین شماره یک آزادی حاضر شد. بعد از او تیم استقلال وارد شد.
تمرین آخر استقلالی‌ها که بدون غایب برگزار شد یک تمرین نرم بود. مروری بر وظایف پستی بازیکنان در بازی فردا.
استقلال برای باز کردن دروازه النصر یک برنامه و یک مکمل برنامه دارد. نقش هافبک‌ها و نقش مهاجمین نوک یک نقش خاص است.
تمرین یک ساعته استقلال ساعت 30/17 به پایان رسید. روحیه بالای مردان آبی بارزترین نکته بود. انرژی‌ روانی استقلال به اوج رسید.



Saturday 7 May 2011

شش ساعت با ناصر حجازی در بیمارستان کسری، فردوسی پور لبخندها را تبدیل به بغض کرد

این مطلب قسمتی از صفحه ۱۲ روزنامه خبر ورزشی ۱۷ اردیبهشت است، با توجه به مهم بودن مطلب و این که فایل نوشتاری از متن موجود نبود، تصمیم گرفتم که قسمت های مهم این خبر را تایپ کنم.



... حجازی از روند بازی استقلال و السد قطر سوال کرد و توضیح دادم که استقلال ۲ بر صفر جلو بود و بازی با تساوی ۲-۲ به پایان رسید، از چهرش فهمیدم که دارد حرص میخورد...


 ...ساعت ۱۸ علیرضا دبیر و دقایقی بعد عادل فردوسی پور به بیمارستان کسرا مراجعه کردند. انصافا فردوسی پور چهره محبوبی است که در لابی بیمارستان مردم با دیدن او لبخندی از سر مهر و محبت روی صورتشان نمایان شد. اما وقتی عادل قصد ترک بیمارستان را داشت ناخواسته لبخند ها تبدیل به بغض کرد.چهره سرشناس تلوزیون که با لبخند به ICU رفته بود بود هنگام خروج چهره ای غمگین و بغض آلود داشت و با سرعت از بیمارستان خارج شد تا کسی متوجه ناراحتی اش نشود. ناصر حجازی هم علاقه خاصی به عادل فردوسی پور دارد و بار ها به نگارنده گفته است پاکی و صداقت و درستی از چهره عادل پیداست و معلوم است از خانواده با اصالت و درستکار است. ... حجازی از روند بازی استقلال و السد قطر سوال کرد و توضیح دادم که استقلال ۲ بر صفر جلو بود و بازی با تساوی ۲-۲ به پایان رسید، از چهرش فهمیدم که دارد حرص میخورد...

Tuesday 3 May 2011

قصه زندگی بهناز شفیعی و ناصر حجازی، من گمشده ام را یافته بودم، از همان روز نخست نگاهمان به یکدیگر گره خورد

به قلم بهناز شفیعی( همسر ناصر حجازی )



یادش به خیر، اویل سال دانشجویی در دانشگاه عالی ترجمه زبان تهران- بالاتر از چهار راه امیر اکرم-چنددانشجوی پسر و دختر شاد و بی خیال در " کافه تریا" ی دانشکده جمع می شدیم و گپ می زدیم. یکی از آن روزهای بی تکرار ناصر هم آمد و هم سفره ما شد.از همان روز نگاهمان به یکدیگر گره خورد و...درمیان آن همه آدم ناصر بود که هم بغض و هم قدم کوچه های تنهایی و گریه های بی بهانه من شد.
یادش به خیر، چندسالی گذشته تا بالاخره " ناصر" به خواستگاری ام آمد. پدرم نه اورا می شناخت و نه فوتبال را اما به عوض اش " محمد" برادرم هم فوتبال را می شناخت و هم ناصر را خیلی دوست می داشت ولی من نه آن بودم و نه این!
من گمشده ام را یافته بودم واین از همه مهم تر بود. ازهمان نگاه اول...
بگذارید اینجا دیگرروراست باشم. دیگر نمی خواهم حرفم را بخورم! از همان نگاه اول اعتقاد داشتم که او به من تعلق دارد و چنین نیز شد.
راستش را بخواهید آن روزها تهران بزرگ، هنوز هوای غربت نداشت. هنوز عشق ها به تکرار و عادت نرسیده بودند!
وهنوز مردها از جنس " ناصر" بودند....
آری، این قصه زندگی من و ناصر است که برای اولین بار روی کاغذ می آید.
یک زندگی که پس ازگذشتن از گذرگاه تاریخ هنوز که هنوزه به یکنواختی و تکرار نرسیده و نخواهد رسید.از شما چه پنهون، همیشه از خود می پرسیدم؛ اگر لیلی و مجنون به هم رسیده بودند، آیا بازهم همانطورعاشق هم می ماندند یا نه؟ سؤال بی جواب دوران جوانی که " ناصر من " به درستی به آن جواب داد. باری ، من و ناصر که چنین بودیم و چنین هم ماندیم، پس درود بیکران برهرچه عشق و درود"من" و "ناصر" بر لیلی و مجنون!بگذریم! هنوز هم پاره ای اوقات به روزگار دانشجویی باز می گردم و به جوان بلند بالا و خوش تیپی می اندیشم که همه دخترکان دانشکده آرزوی ازدواج با او را در سر داشتند ولی ناصر شنونده زمزمه های عاشقانه من شد.
آری، باری ! فکر ناصر، اینگونه در من آغاز شد یا بهتر است بگویم جاده عشق مادو نفر از همان روز در " کافه تریا"ی دانشکده شروع شد.
مفتخرم، دوباره می نویسم و تأکید می کنم، افتخار می کنم، لحظه به لحظه تجربه کردم مردی را که هرگز جلوی کسی سرخم نکرد، خم نشد و برای یک لقمه نان چرب تر پشت دوتا نکرد وبدین شکل دردل مردم خلق شد. " ناصر"ی که امروز ...باور کنید هیچی اش نیست و بیهوده و بی خودی مرا اذیت می کند. می خواهم به حرمت همان روزهای بی تکرار و عاشقانه دانشکده برسر " ناصرم" فریاد بکشم؛ مرد تو چیزیت نیست، تواز همه ما سرحال تری، تو هنوز اسطوره مایی، برخیز ....اما دلم نمی آید. می خواهم خیلی چیزها از خیلی کسان دیگر بنویسم ولی باز به حرمت ناصر نمی توانمو...باز هم بگذریم!
شما که غریبه نیستید وقتی بروبچه های روزنامه " امتیاز" به من پیشنهاد دادند که این مصاحبه را خودم انجام بدهم، شگفت زده شدم. هم برایم سخت بود و هم عجیب که ناصر روبروی من بنشیند ، من بپرسم، او جواب بدهد و همه این سؤال و جوابها برای اولین بار درطول زندگی مشترکمان به چاپ برسد...البته هم تا نظر سخت بود و هم شیرین...تا نظر شما چه باشد؟!
*ناصر  ! روز اول آشنائیمون ور یادت میاد؟
( آهی می کشد): مگه میشه یادم نیاد؟ توی " کافه تریا"ی دانشگاه عالی ترجمه زبان تهران بود. توهم یک کلاس از من بالاتر بودی...
*وتوهم یه فوتبالیست سرشناس و شناخته شده!
(خیلی مهربانانه):درسته ولی توی همون برخورد اول ازت خوشم اومد. اون زمان اگه یادت باشه تعداد دخترهای دانشکده مون خیلی بیشتراز پسرها بود. اگه صدتا دانشجو داشتیم ، حدود هفتاد تاش دختربودن و سی تاش پسرکه...( بعداز کمی سکوت با اعتماد به نفس خاصی می گوید): که گل سرسبد پسرهاش هم من ناصر حجازی بودم!
*ناصرهنوزم دست بردذار نیستی و اعتماد به نفست خیلی بالاس! نکنه همه اون هفتاد تا دختر هم دنبال ازدواج باتو بودن؟!
آره مگه دروغ می گم؟خودتو هم دنبال من بودی و..
*(حرصم حسابی درمی آید): من دنبال تو بودم یا این که تو سعی می کردی به هر قیمتی سرصحبت روبا من واکنی؟
( با لبخند): چرا، ولی خب من این سؤال رو از همه دخترایی که اونجا بودن پرسیدم!
*امان از دست توکه...بگذریم، راستشو بگو تو همون لحظه اول انتخاب خودت رو کردی؟
واقعیتش رو بخوای همون لحظه اول که نه، ولی بعد 7 یا 8 هفته دیگر مطمئن بودم که باتو ازدواج می کنم.
*ناصر یادته چندتا فوتبالیست دیگه هم توی دانشگاه ما بودن و ...
آره محمد دادکان بود، جواد قراب بود و همین جوادا...وردی و چندتای دیگه....
*جواب این سوال رو من تقریبا می دونم ولی دوباره می خوام بپرسم: قبل من تو به کس دیگه ای هم ...( دلم نمی آید باقی سؤال را بپرسم ولی ناصر زود متوجه می شود)
هرکس بگه نه، خب معلومه که دروغ میگه! به هرحال همه آدما قبل از ازدواج یکی دیگه رو هم می خواستن یا شاید بهش فکر می کردن و این موضوع درمورد منم صدق می کنه.
*پس چراتا الان به این واضحی نگفته بودی؟
( خیلی جدی ):خوب بچه که نبودی خودت باید می فهمیدی؛ حجازی خوش تیپه و به قول خودت خوش قیافه...حالا چرا این سوالارو می پرسی؟
*چه میدونم وا...من که مصاحبه بگیر نیستم! راستی یادت میاد بله رو کی از من گرفتی؟
( به نقطه ای چشم می دوزد و می گوید): خیلی خوب یادم میاد، راستش بله گرفتن ازتو خیلی هم واسه من سخت نبود چون چندسال بود همدیگر رو می شناختیم.
*ای ...حالا که به این سن و سال رسیدی بازم به عشق اعتماد داری؟
چه جور هم! البته میدونی که من دوست دارم عشق دوطرفه باشه و عشق یه طرفه دیوونگیه و دیگه اسمش عشق نیست.
*این رو تا به حال بهت نگفته بودم. یه روز خونه یکی از آشنایان  یه مجله کیهان ورزشی دیدم که عکس تورو روی جلد چاپ کرده بود و از قول تو تیتر زده بود: عاشق شدم و بهم ریختم...می خوام واسه اولین بار ازت بپرسم: منظورت از عشق و عاشقی چی بود؟
( کمی روی مبل جابجا می شود ) خوب یادمه، خدابیامرز زرافشان  عکسی از من انداخته بود که با حالت ناراحتی به تیر دروازه تکیه داده بودم و بالای سرم هم تیتر زده بودن: قفسی بسازم ازطلا و تورهایی به آن بیاویزم مروارید نشان.
*ولی این جواب سؤال من نشد؟!
خب راستش رو بخوای، یه حرفایی از زیر زبونم کشیدن که قرار هم نبود چاپ بشه اما چاپش کردن.
*بازم نگفتی قبل از من، عشق دیگه ای داشتی؟
( سکوت می کند و از پاسخ دادن طفره می رود)
*عیب نداره بگو، باور کن اصلا ناراحت نمیشم.
آره ! قبل از تو عاشق کس دیگه ای هم بودم. بالاخره درزندگی هرکسی آدمای متفاوتی میان و میرن، ولی یه نفر رو انتخاب می کنه و اون انتخاب منم تو بودی. خود تو هم به هر حال چندتا خواستگار داشتی و مطمئنا من اولین خواستگارت نبودم مگه نه؟
*(آهی می کشم): من خیلی خواستگار داشتم ولی فقط تورو می خواستم...
تازه رسیدی به حرف من.
*می خوام راستشو بگی : اون دختر رو بهت ندادن یاتو بی خیال به اصطلاح عشقت ( اینجا باز هم ناخودآگاه حرصم در می آید) شدی؟
( به ناصر برمی خورد): خودت خوب می دونی من آدم مغروری ام. نمی تونستن بهم ندن. اتفاقاتی افتاد که خودم به طرف گفتم : برو پی کارت!
*حالا چی شد که "تو"ی ناصر حجازی مغرور و سرشناس  تن به ازدواج دادی؟
( خنده شیطنت آمیزی  می کند): واقعیتش مادرم خیلی اصرار داشت ازدواج کنم. دخترهای زیادی در خونه مارو میزدن و ...( دوباره نمی تواند جلو خنده اش را بگیرد ) واسه همین هم مادرم پیله کرده بود که ازدواج کنم.
*بین این دخترا آدم های مشهوری هم بودن؟
نه بابا!
*بین خودمان، سؤال کم می آورم و همین جوری یک چیزی وسط مصاحبه می پرانم): ناصر اون زمان از بین هنرپیشه های زن سینما، بازی کدوم رو می پسندیدی؟
خیلی ها بودن، سیلویا کوشینا، فخری خوروش و از همه بیشتر کتایون اما درکل من عاشق فیلم های بزن بزن و وسترن بودم. راستی بارها بهت گفتم که با خیلی از هنرپیشه های اون زمان ارتباط خوب و دوستانه ای داشتم.
*پس چرا به سرت نزد که با یکی از همون هنرپیشه ها ازدواج کنی؟
خب چون تورو می خواستم!
*خودتو لوس نکن ناصر جدی پرسیدم؟
چون کار هنرپیشه ها یه چیزیه و کار ما ورزشکارا چیز دیگه ای. ممکنه 5 ماه به 5 ماه ندونی همسرت کجاس و کجا فیلمبرداری داره و...خلاصه اینکه اصلا به این مسئله فکر نمی کردم.
*یادمهع بعضی از این هنرپیشه ها ، حتی بعداز ازدواجمون هم دست بردار نبودن و ....
درسته ولی خودت که می دونی من با اونا برخورد سردی داشتم و خودشون متوجه می شدن باید برن پی کارشون.
*( حسابی خنده ام گرفته و یاد یه خاطره ای می افتم که ناصر متوجه می شود و می پرسد):
چیه؟ یاد چی افتادی؟
*اتفاقی که دم دبیرستان دخترونه افتاد!( ناصر هم حسابی می خندد): آره ، تازه ازدواج کرده بودیم و من اونموقع یه بی ام و خوشگل داشتم. با هم رفتیم یه دوری بزنیم که پشت چراغ قرمز تقاطع خیابون حافظ موندیم که یه مرتبه چندتا دختر دبیرستانی شروع کردن به من فحش دادن که مرتیکه چرا ازدواج کردی؟ آخه الان موقع ازدواج کردن بود و ازاین حرفا...
*ومن اونموقع خیلی ناراحت شدم.
آره منم بهت گفتم: ول کن اینارو. همه شون دنبال شوهر هستن ولی تو یه شوهر داری که عاشقته و تو هم حسابی از ته دل خندیدی
*تو خوب همه چیز رو یادته ها! ناصر یادت میاد اون خواننده و آوازه خون لس آنجلسی اومده بود دم در خونه که به اصطلاح خودش تورو شام دعوت کنه بیرون؟
آره چقدر هم پررو بود!
*من رفتم در رو باز کردم و بعد به تو گفتم: ناصر دم در باهات کار دارن...
ومنم وقتی فهمیدم کیه ، گفتم بگو نیست!
*( به شوخی): شاید هم اگه من نبودم، باهاش می رفتی شام!
اگه تو نبودی که با لگد از در خونه ام مینداختمش بیرون! هرچند همون جواب و نرفتنم دم در یعنی این که با لگد جوابشو دادم دیگه...
*همون موقع هم می گفتن طرف با بعضی از فوتبالیست ها ارتباط داره و...
وا...چی بگم؟ من که باهاش ارتباط اون جوری نداشتم.
*(به یاد گذشته ها می افتم و می پرسم):یه مرتبه هم شایعه شده بود که قراره تو با فائقه آتشین توی یه فیلم همبازی بشی؟
نه بابا! نشریه " ستاره سینما" از هنرپیشه ها و فوتبالیست ها کنار هم عکس می گرفت و وری جلد کار می کرد. یه بار هم یه کنسرتی توی هتل " هما" ی فعلی برگزار شد که فوتبالیست ها و هنرپیشه ها همه اونجا جمع بودن، به من هم گفتن بیا کنار فائقه آتشین عکس بنداز که قبول نکردم.
*چرا؟
واضحه! چون فرداش همون خبرنگارا شایعه درست می کردن که حجازی با فائقه آتشین دوست شده واز این حرفا...
*دیگه چه اتفاقاتی از این دست رو یادته که بخوای تعریف کنی؟
یه بار دیگه هم به من گفتن بیا کنار یه خانم هنر پیشه دیگه که ظاهر نامناسبی داشت عکس بنداز برای روی جلد یه مجله که مخالفت کردم.
*(باز هم شوخی): چرا سراغ من نیومدی تاباهم عکس بندازیم و بره روی جلد مجله ها؟


باتو که خیلی عکس انداختیم و رفت روی جلد. عکس عروسیمون رو مگه یادت نمیاد؟              



*شوخی کردم! بعضی وقتا از دست خودم عصبانی میشم و خودم رو ملامت می کنم.
(با کنجکاوی): چرا؟
*که اجازه ندادم توتوی فیلم بازی کنی.یادمه قبل از انقلاب سیروس الوند و علی عباسی و چندتای دیگه، خیلی اصرار داشتن که تو هنرپیشه فیلم های اونا بشی ولی من نذاشتم!
البته خودم هم خیلی راغب نبودم. بهونه می آوردم، می گفتم هنرپیشه نقش مقابلم رو باید خودم انتخاب کنم ودرواقع تقصیر توهم نبود. هرچی تجزیه و تحلیل می کردم نمی تونستم قبول کنم که حجازی فوتبالیست بره توی فیلم این و اون بازی کنه. حالا تو چرا اون قدر سماجت می کردی که من توی فیلمی بازی نکنم؟
*آخه محیط سینما اون زمان خیلی خوب و اخلاقی نبود. ناصر یادت میاد که یه روز دیگه می خواستن از تو کنار مرجان و سپیده هنرپیشه های قبل از انقلاب عکس بگیرن و قبول نکردی؟
آره ، من بودم، خدابیامرز صفر( ایرانپاک) و رضا عادلخانی که من حاضر نشدم کنار هنرپیشه های زن واسه مجله ستاره سینما عکس بگیرم.
نمی خواستم ماجرایی پیش بیاید. آخرش هم گفتم من روی صندلی می نشینم و اینها بالای سرم باشنو....خلاصه عکس نگرفتم دیگه.یه بار دیگه قرار بود با هنر پیشه نقش قیصر یه فیلم دوتایی بازی کنیم که اونم منتفی شد.
*خیلی از سینما و هنرپیشه های قبل از انقلاب حرف زدیم. اگه موافق باشی بریم به روزی که اومدی خواستگاریم؟
(با شوق خاصی): چه جور هم موافقم، بریم!
*یادته وقتی بابام اولین بار تورو دید ازت چی پرسید؟
آره بابات پرسید:پسرتو واسه شروع زندگی چی داری؟ومنم جواب دادم: هیچی! گفت این ماشین رو بابات واست خریده؟گفتم نه، خودم خریدم...یادته گفت:پسر چه کاره ای که تونستی این ماشین گرون رو بخری؟گفتم فوتبالیست!( به شدت می خندد): اون بنده خدا که نمی دونست فوتبال چیه، دوباره پرسید: فوتبالیست یعنی چه؟ و داداشت محمد به جای من جواب داد:
بابا توپ می زنه و بابتش پول خوبی هم می گیره...خلاصه اینکه اونجا محمد به دادم رسید ( دوباره شلیک خنده)
*(به شوخی) ناصر خیلی بدی! چرا اون روز خواستگاری گل و شیرینی نخریدی؟
من اهل این ادا و اصول ها نبودم!
*ولی من هنوزم بابت روز خواستگاری ازت شاکی ام و حسرت می خورم.
(لبخند می زند) آخه خودم گل بودم!
*یادمه اولین بار که اومدی خواستگاری پدرو مادرت رو نیاوردی و تنها اومدی،چرا؟
نمی دونم. شاید...( حرفش رو می خورد)
*چرا حرفت رو خوردی . می ترسیدی جواب "نه" بگیری؟
شاید، به هر حال پیرمرد و پیر زن بودن و نمی خواستم اذیت بشن. باخودم گفتم تنهایی میرم و اگه جواب مثبت بود اون وقت پدر و مادرم رو هم می برم.
*یادمه، اصلا هم هول نشده بودی و خیلی راحت مراسم خواستگاری رو مدیریت کردی.اینطور نبود؟
درسته، چون مدتها بودتورو می شناختم و نباید هم هول می شدم!
*اگه اون ورز من مثل دخترای امروزی درخواست مهریه هزاروسیصد و خورده ای می کردم بازم قبول می کردی باهام ازدواج کنی؟
(بلادرنگ):صددرصد، هیچ فرقی برام نمی کرد و تصمیم خودم رو گرفته بودم.
*اما من که از تو مهریه نخواستم. مهریه ام شد، تنها یه سکه!
آره مهریه سعید( رمضانی ) و آتوسا هم 14 سکه است و مهریه آتیلا و زنش هم همون یه سکه...خودت خوب می دونی موندگاری یه ازدواج به این حرفا و سکه و مهریه زیاد نیست.
*بعداز اینکه جواب مثبت رو گرفتی ، لابد تا صبح مثل من خوابت نبرد. درسته؟
اتفاقا رفتم خونه و راحت خوابیدم!
*بی احساس!
شوخی کردم. اون قدر خوشحال بودم که حدوحساب نداشت. تکلیفم با زندگی ام مشخص شده بود واز این بابت خدارو شکر می کردم.
*خدارو شکر، خیالم راحت شد....صادقانه، صادقانه می خوام بگی که اولین باری که از ازدواج با من پشیمون شدی، کی بود؟
وا...چی بگم؟توی جوونی بیشتر این اتفاق می افته، هرچی سن بالاتر میره زن و شوهر بیشتر به هم وابسته میشن و دیگه پشیمونی هم پیش نمیاد. البته این حکایت همه زن و شوهرهاس، به خصوص وقتی که با هم دعوا یا جرو بحث میکنن.
*توی دعواها هم که همیشه من کوتاه می اومدم و تو یکی کوتاه بیا نبودی!
درسته، حق باتوست، من خیلی توی زندگی مشترک تورو اذیت کردم و همین جا و توی این مصاحبه از تو تشکر ویژه می کنم و امیدوارم منو ببخشی.
*خداوکیلی توی اردوهای داخلی و خارجی، وقتی آزادی و راحتی بچه های مجرد رو میدیدی، ازاین که ازدواج کردی پشیمون نمی شدی؟
(خیلی صادقانه): اگه بگم نه که  دروغ گفتم اما وقتی که آتیلا بدنیا اومد، دیگه ماجرا عوض شد.
*جدا؟
زندگی ام دیگه رنگ و بوی دیگه ای گرفته بود. احساس می کردم حالا پدر شدم و مسئولیتم هم خیلی بیشتر شده و همین ها باعث می شد تا به تو و زندگی ام افتخار کنم.
*(باز هم سؤال کم می آورم و همین جوری یک چیزی می پرانم): ناصر ، هرگز با خودت نگفتی که کاش به جای من با فلانی ازدواج می کردی؟
نه!نه!(دو بار تکرار می کند): هرگز چنین چیزی به سرم نزد، هرگز!
*اخه، یه بار از زبون خودت شنیدم که دخترای پولدار زیادی بهت پیشنهاد ازدواج داده بودن و....
اونا مربوط به قبل ازدواجم می شد. پیشنهادویلای چندهزار متری، خونه بالای شهر ، ماشین مدل بالا و حتی زندگی توی امریکا با بهترین شرایط که هیچ کدوم رو قبول نکردم.
*چرا؟
چون اون جوری  دیگه من می شدم نوکر طرف، نه شوهرش!
*(برایم خیلی سخت است که این سؤال را بپرسم ولی می پرسم)بعداز ازدواج با من چی؟بازم از این پیشنهادها بود؟
بله، ولی من مثل فوتبالیست های امروزی نیستم.این رو دیگه همه میدونن که ناصر حجازی زن و زندگیش رو با همه ثروت دنیا عوض نمیکنه...
*(عاشقانه نگاهش می کنم): این یکی رو خیلی خوب می دونم. ناصر، چه چیزی باعث می شد که حجازی معروف این قدر به زندگیش وابسته باشه؟
(او هم عاشقانه چشم به من می دوزد): چیزهایی که در وجود تو بود و من رو هر روز بیشتر از دیروز به زندگیم وابسته تر می کرد.
*من هم خیلی جاها پز این اخلاق تورو دادم. ناصر حجازی کجا و این فوتبالیست های تازه به دوران رسیده کجا؟!
البته بین همین فوتبالیست ها هم کسانی هستند که به زن و زندگیشون دل بسته هستن و نمیشه همه رو با هم جمع بست.
*قبول داری که فوتبالیست های نسل شما بیشتر از امروزی ها به زن و زندگیشون وابسته بودن؟
درسته، ولی همون موقع هم کسانی بودن که خیلی اهل زن و زندگی نبودن...( دوباره حرفش را می خورد و ادامه نمی دهد!)
*ناصر یادته قرار بود مراسم عروسیمون رو توی باغ بانک مرکزی بگیریم که همه چیز بهم ریخت؟
عجب ذوق و شوقی هم داشتیم 300 تا مهمون هم دعوت کرده بودیم. پول اون مراسم چیزی حدود...
( یادش نمی آید و بعد از کلی فکر کردن)؛ درست نمی دونم سه یا هفت هزار تومان(!) هزینه اون باغ می شد. آخه توی بهترین نقطه تهرون بود.
*ولی همه چیز بهم ریخت و ....
آره، یه تاریخی گذاشتیم که از بد حادثه پدرم افتاد و دستش شکست. ماهم مجبور شدیم تاریخ مراسم رو عوض کنیم.
*( به میان حرفش می پرم): که باز زد و عموی خدابامرزم فوت کردو...
آخرش هم مجبور شدیم به جای سیصد نفر تنهابا 50 نفر مراسم عروسی رو توی خونه برگزار کنیم.(به گذشته های دور می روم): یادش بخیر ، انگار همین دیروز بود. یه کت و شلوار خوشرنگ پوشیده بودی، به جای کراوات هم پاپیون زده بودیو....خیلی بهت میومد. هنوزم وقتی عکس اون مراسم رو نگاه می کنم، واسم تازگی داره.
*ناصر،یه سوال کلیشه ای می خوام بپرسم که معمولا خبرنگارهااینو می پرسن.
خب بپرس!
*قبل از ازدواج با من روزی بوده که یه ریال پول توی جیبت نباشه؟
بوده ولی خودت می دونی که خدا وکیلی ما خانوادگی مشکل مالی چندانی نداشتیم. البته منم مثل خیلی از بچه های همدوره خودم توی جوی آب دنبال دوزاری می گشتم و پاره ای وقتا که یه سکه ای چیزی پیدا می کردم، خیلی خوشحال می شدم.
*تا بحال بهم نگفته بودی، توی چند سالگی جوی آب رو می گشتی تا سکه پول پیدا کنی؟
اول، دوم دبستان بودم...(آهی می کشد): یادش به خیر!
*اهل دعوا و بزن بزن که نبودی؟
نه، توی عمرم یه بار دعواکردم که اونم با یه پاسبان بود. بدجوری  زدمش و بعدش هم فلنگ رو بستم و فرار کردم!
*راستی اسم معلم کلاس اولت رو یادت هست؟
(بعد از کلی فکر کردن):نه!
*اسم معلمی که توی دبستان بهت درس می داد و تو اسمشو یادت بیاد؟چی؟
وا....اسمش رو که یادم نمیاد. ولی یه معلم خانم داشتیم که خیلی هم خوشگل بود.
*(حرفش رو قطع می کنم): چون زن بود و خوشگل، یادت میاد؟!
نه بابا( یه فحشی نثار طرف می کند): طرف!کلاس سوم دبستان الکی الکی رفوزه ام کرد.
*با کنجکاوی : چرا؟
به هر حال بچه بودیم. یه شیتنطی کردیم، اون هم نامردی نکرد و مارو رفوزه کرد...ولی....
*ولی چی؟
یه معلم توی دبیرستان داشتیم به اسم آقای طالقانی که مرد نیکی بود و هنوزم که هنوزه به یادش هستم. اگه زنده است خدا سلامتی بهش بده و اگه هم که به رحمت خدا رفته، خدا بیامرزدش.
*یه معلم دیگه هم هست که همیشه ازش جلوی ما تعریف می کنی.
بله آقای حسین دستگاه که معلم ورزش ما توی دبیرستان بود. اون بود که اولین بارمن رو هل داد توی فوتبال.
*می دونم که قبلش بسکتبال بازی می کردی.
درسته، یه روز حسین دستگاه منو برد توی تیم منتخب کیهان ورزشی، غلام وفاخواه هم بود. اونجا توی گل وایسادم و نمایش خیلی خوبی ارائه دادم و از اون به بعد گلر شدم. تا یادم نرفته بگم که قبلش من هافبک بازی می کردم. البته تعریف از خود نباشه می تونستم عضو تیم ملی والیبال و بسکتبال هم بشم ولی خوشحالم که به فوتبال اومد. چون اگه ناصر حجازی شدم و مردم منو هنوز دوست دارن به خاطر همین فوتباله.
*ولی بسکتبال یه رشته دانشجوئیه و به اصطلاح ورزش باکلاس هاست!
شاید ولی مهم تر از اون اینه که بسکتبال بعدها توی گلری خیلی کمکم کرد. من همیشه به جوونای گلر توصیه می کنم که بسکتبال رو فراموش نکنن.
*می خوام یه اعتراف دیگه ازت بگیرم:اهل شرطی بازی کردن هم بودی؟
اون موقع ها به اصطلاح والیبال تیغی بازی می کردیم. فوتبال هم بود ولی والیبال تیغی خیلی رونق داشت.
*با پولش چه کار می کردین؟
من یکی که بیشتر می بردم. می رفتیم سینما، ساندویچی و پولش در همین حدوحدود بود.
*می تونی بگی بیشترین پولی که از والیبال تیغی بردی، چقدر بود؟
(بلافاصله یادش می آید): دویست تومن بود که به پول اون موقع خیلی می شد.( در همین لحظه آتیلا به تلفن ناصر زنگ می زند و لحظاتی تلفنی با هم صحبت می کنند.)
*راستی یادت میاد که آتیلا توی کدوم بیمارستان بدنیا اومد؟
(کمی مکث می کند و سپس می گوید): خوب یادمه،بیمارستان آسیا بود.
*آره یه عالمه هم عکاس و خبرنگار ریختن توی اون بیمارستان!
همه چیز مثل برق و باد گذشت.
*راستی چرا اجازه ندادی عکاس ها بیان از مراسم عروسیمون عکس بگیرن؟
چون دلم نمی خواست ! حتی یه عکاس هم راه ندادم. دلیلی هم نداشت که راه بدم.
*درست مثل علی پروین که اون هم اجازه نداد از مراسم عروسیش کسی عکس بگیره. ولی بعدش چی شد که خودت عکس عروسیمون رو دادی که دوستای خبرنگارت چاپ کنن؟
(دستش را زیر چانه اش می گذارد): از بس که اصرار کردن، یکی، دوتا عکس رواز توی آلبوم خودمبردارشتن وبه اونا دادم تا دست از سرم بردارن.
*ناصر نمیدونم این سوال رو چه جوری باید بپرسم . بحث علی پروین پیش اومد. بی تعارف تا به حال شده که به علی آقا حسادت کرده باشی؟
(با غرور خاصی): همه به من حسادت می کنن، برای چی باید من به علی پروین حسادت کنم؟
*خب به هر حال...
آخه چرا حسادت؟مگه علی پروین خوش تیپ تر از من بود که بخوام بهش حسادت کنم؟البته علی آقا از دوستای خوب منه ولی دلیلی واسه حسادت نمی بینم.
*سال هایی که توی تهران به تو تیم نمیدادن چی؟ به پروین حسادت نمی کردی؟
خوب توی تهران تیم نمیدادن رفتم کرمان،رفتم تبریز. الان هم توی تهران به من تیم نمیدن. اصلا لذت هم میبرم که توی تهران بهم تیم نمیدن.
*ولی من یکی از این که توی تهران به تو تیم نمیدن خیلی حرص می خورم.
ببین نازی! سعید همیشه حرف خوبی می زنه و میگه:ناصرخان تو باید تاوان حجازی بودن خودت رو پس بدی. منم دارم تاوان همین حجازی بودن خودم رو پس میدم. خودت بهتر می دونی تموم زنگی ام همین خونه اس و چیز دیگه ای ندارم.
*درسته اما....
اما دومی نداره، من پای عقاید خودم محکم وایسادم. می دونم تورو هم خیلی اذیت کردم ولی خدا خیلی دوستم داره. یه بغضی توی گلوم مونده که حتما باید بگم.
*ناصرجان اگه اذیت میشی، می خوای دیگه ادامه ندیم؟
نه،ای یکی رو باید حتما بگم. من اگه می خواستم خرج و مخارج بیماری خودم رو بدم. شاید دوسالی می تونستم دووم بیارم ولی بعدش نه، خیلی ها اومدن وعده و وعید دادن. یه مسئول و آدم سرشناس هم اومد و 5 میلیون تومن داد دست آتیلا که بلافاصله گفتم برش گردون که خودش بیشتر احتیاج داره....
*ناصر خودتو اذیت نکن اهمیت ندارن!
اذیت نمیشم. داشتم می گفتم خدا خیلی من رو دوست داشت که توی اون لحظات یه کسی مثل " حاج رضا زنوزی" مالک گسترش فولاد رو جلوی من قرار داد. ایشون گفت که اصلا نگران نباش تموم هزینه های درمان من رو پرداخت کرد. درواقع خدا اون رو رسوند و ....
*خدا حفظش کنه . ما که همیشه ممنون دار آقای زنوزی هستیم. ناصر شنیدم که توی تبریز هم دست خیلی ها رو گرفته و....
می دونم خود رضا زنوزی هم راضی نیست که این حرفها نوشته بشه ولی چه اشکالی داره که مردم آدمای خیر و نیکوکار رو بشناسن. این ایرادی نداره که همه بدونن توی این جامعه فعلی هم دمایی مثل مالک گسترش فولاد پیدا میشن که اهل کارهای خداپسندانه باشن.
*ناصر، آدمای متمول زیادی دور و برت بودن ولی تو کمک هیچ کدوم رو قبول نکردی...
خودت می دونی، به جون آتیلا خیلی ها زنگ میزدن و شماره حساب می خواستن اما می گفتم حرفش رو هم نزنین اما حکایت آقای زنوزی خیلی فرق می کرد. هرچند ما همدیگه رو خیلی کم میبینیم منتهای مراتب آدم دل گنده ایه که پای حرفش می ایسته. می دونم که سالی چهارصد تا جهزیه فقط توی تبریز واسه دختران بی بضاعت تهیه می کنه و در اختیارشون میذاره. هرچی از این بنده خدا بگم کمه. یه چیزی از ایشون شنیدم که اگه بگم باورت نمی شه.
*(با کنجکاوی): ماجرا چیه؟
یه روز یکی از دوستای حاج رضا زنوزی ، به گوش اون رسوند که یه خونواده بی بضاعت شب ها توی راهروی یک دستشویی عمومی می خوابن. یعنی روزا پدر خونواده یه حلب جلوش میذاره و توی همون دستشویی عمومی کار میکنه و شب ها هم همون جا می خوابن و...حاجی هم یه گروه رو مأمور میکنه که از صحت و سقم ماجرا باخبر بشن. وقتی اونا تایید می کنن که ماجرا واقعیت داره، مالک گسترش فولاد هم دستور میده که قبل از هر چیز یه آپارتمان 70 متری توی تبریز بخرن؛ بعدهم اون آپارتمان رو تجهیز میکنه وخونواده بینوا رو میبره توی همون آپارتمان و سندش رو هم به نام اونا میزنه ...جالب تر از همه اونه که مرد خونواده همین الان توی یکی از کارخانه های حاجی توی تبریز کار میکنه.
*خداخیرش بدهد. بارها شده که به من گفتی دلم می خواد یه کاری واسه این مرد بکنم....
آرزویم بالا اومدن تیم گسترش فولاد به لیگ برتره. همیشه وقتی بهش میگم دلم می خواد بتونم کمکی به تیمت بکنم میگه که ناصرخان سلامتی ات از همه چیز واجب تره....حتی همین چندروز پیش زنگ زد و بهم گفت: ناصرخان اگه لازم باشه، هر کجای دنیا که بخوای می فرستمت تا معالجه ات کنن و تو غصه این چیزا رو نخور. اینا رو باید بگم تا مردم خوب بدونن که نه فدراسیون فوتبال، نه سایر متولیان ورزش هیچ کدوم حالی از من نپرسیدن ولی مالک گسترش فولاد با خلوص نیت و بدون اینکه به دنبال شهرت باشه اجازه نداد آب توی دل من تکون بخوره و خوب می دونم اصلا هم راضی نیست که این حرفا چاپ بشه اما وظیفه خودم میدونم اینارو بگم. ضمن اینکه بحث من مالی هم نیست.


یکی مثل حجت الاسلام حسن خمینی نوه امام خمینی (ره) بایه شاخه گل اومد و احوالم رو پرسید و وعده وعیدی هم نداد که یه دنیا ارزش داشت. دلخوری من از بعضی هاست که جلوی دوربین های تلویزیونی و خبرنگاران حرفای قشنگ قشنگ زدن و بعدش رفتند پی کارشون!  


*ناصر ، چرا راضی نمیشی که بریم خارج از کشور تا دکترای دیگه هم تورو ببینن؟
(سری تکان می دهد): من توی ایران راحت ترم . من توی ایران ناصر حجازی ام. اینجاست که منو می شناسن. اینجاست که....
*(مهربانانه نگاهش می کنم): ناصر، تو که چیزیت نیست. چرا این قدر مارو اذیت می کنی؟
(اشک پهنای صورتش را پوشاند): خودم هم نمی دونم چم شده؟(دوباره قطرات اشکی می ریزد):فقط ای رو میدونم که جدااز پرستاران و دکترای زحمتکش بیمارستان کسری، من یه فرشته هم توی خونه دارم که مواظبمه( دوتایی اشک می ریزیم و دقایقی به همین شکل به سکوت می گذره)
*(برای عوض کردن فضا می پرسم): قرار بود سرمربی گسترش فولاد بشی. چی شدکه این اتفاق نیفتاد؟
فقط به خاطر سلامتی ام و سرمای تبریز نتونستم سرمربی این تیم بشم ولی من باید بدهی ام رو به این تیم پس بدم و بالاخره یه روزی روی نیمکت گسترش فولاد خواهم نشست.
*ناصر توهم در استقلال و هم در گسترش فولاد پستی داری . حالا اگر قرار باشد به عنوان سرمربی یکی از این دورو انتخاب کنی . روی نیمکت کدوم تیم مینشینی؟
ببین نازی جان! استقلال خونه منه ولی گسترش فولاد در شرایط بدی دست منو گرفت. این رو هرگز فراموش نمی کنم و باید یه روزی ادای دین کنم. مسئولین این تیم کاری کردن که تا آخر عمر توی ذهنم میمونه و ....
*( به شوخی): حاضری با گسترش فولاد به عنوان سرمربی سفید امضاء کنی؟
با کمال میل سفید امضاء می کنم. من خوبی های مالک این تیم رو فراموش نمی کنم.
*ناصر، توی این سال هایی که توی فوتبال هستی ، از دست چه کسی بیشتر دلخور هستی و به اصطلاح اونو نمی بخشی؟
(همین که ناصر می خواهد جواب بدهد. زنگ آیفون به صدا در می آید . ناصر برمی خیزد تا در را باز کند. ظاهرا چندتا از دوستان مطبوعاتی ناصر آمده اند تا سری به او بزنند و در چنین شرایطی پیداست که من هم باید برخیزم و راهی آشپزخانه شوم.باید خود را مهیای پذیرایی از رفقای ناصر کنم و فعلا ادامه مصاحبه را بی خیال شوم. همین طور که چای را دم می کنم، از خودم می پرسم: آیا این گپ و گفت زن و شوهر و چاپ آن رضایت خاطر خوانندگان روزنامه امتیاز را برآورده می کند یا نه؟ امیدوارم این چنین باشد در غیر این صورت هم باید مرا ببخشید، قول میدهم هروقت نویسنده شدم، جبران کنم!)
 منبع : روزنامه امتیاز 8 اردیبهشت ماه 1390